دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

من دختری دارم با موهای بافته (3)

Image result

نمازم را خوانده بودم و همینطور جلوی آینه قدی اتاقم روی زمین نشسته بودم و با موهایم مشغول یودم که بابا با دیدن چراغِ روشن به سمت اتاقم آمدند. خندیدند و گفتند:«چی کار میکنی؟» سرم را به سمت در چرخاندم و به صورت بابا لبخندی پاشیدم و گفتم:«بیاد روزای خوب گذشته» به صورتم لبخندی زدند و آمدند نشستند لبه ی تخت
به دخترکِ داخلِ آیینه نگاه کردم. نگاهش برق ده سال پیش را نداشت اما همچنان از داخل مردمک هایش میشد لبخند را دید.
موهایم را دقیق به دو قسمت مساوی تقسیم کردم. کش های جا خوش کرده در مچم را داخل انگشت هایم گرفتم و محکم ازجایی که دو طرف دقیقا قرینه در بیایند بستمشان. آدم به چه کارهایی که دلش را خوش نمی کند دیگر.
به دخترِ داخل آیینه لبخند زدم. پر رنگ و عمیق. موهایم حالا آنقدر بلند شده بودند که قدشان وقتی خرگوشی بسته می شدند تا پایین شانه ام می رسید.
به بابا نگاه کردم که همانطور از روی تخت قرآن بدست زیر چشمی نگاهم می کردند. شک داشتم اما بلند شدم و جلوی تخت زیر پای بابا نشستم. انگار بابا هم منتظر همین عکس العمل باشند لبخند زدند و با دقت شروع کردند به بافتن موهای ریخته دو طرف صورتم. نمیدانم بابا مو بافتن را کی و چطور یاد گرفته اند ولی خوب این کار را بلدند. کار بافتن موها که تمام میشود بلند می شوند و همانطور که دارند از اتاق می روند بیرون به سمتم بر میگردند و میگویند :«زود داری بزرگ میشی ته تغاری» لبخند بغض داری تحویل بابا میدهم و هر دو خودمان را مشغول کارهایمان میکنیم...
گاهی می شود به همین سادگی دلخوش بود، لبخند زد و احساس خوشبختی کرد.
برای همین موهایِ خرگوشی بسته شده ای که تو را به دختر بچه سر زنده ی کودکی ات پیوند زنده اند.
برای همین کش های رنگارنگ داخل کمد که بعد مدت ها استفاده شده اند.
برای همین موهای خرمایی که حالا موقع بسته شدن تا دوشت می رسند.
برای همین بافه هایی که بعد سال ها باز رج به رج با دست بابا بافته شده اند.
گاهی باید با ساده ترین بهانه ها خوش بود
شاید رویِ خوشِ دنیا همین خوشبختی های کوچک باشد...
محبوبه شب
۱۳ خرداد ۹۶ , ۰۵:۳۹
ای  جان چه نوشته ی زیبایی.. یه حس خوب همین دم صبحی تو وجودمان تزریق کردی انار جانم :***

پاسخ :

جانت سلامت عزیزدلم :)
خداروشکر

راستی پیام خصوصیم دستت رسید؟
محبوبه شب
۱۳ خرداد ۹۶ , ۰۵:۴۰
اون دختر بچه ی تو عکس میشه مال من باشه؟ خواهش!!🙏

سایشون بر سرت مستدام باشه ساداتم : ))

پاسخ :

مال خودت واسه ی چشات :))

متشکرم عزیز دل خدا سایه ی عزیزان شما رو هم بالای سرت نگه داره :)
محبوبه شب
۱۳ خرداد ۹۶ , ۰۵:۴۱
آره ولی نمیدونستم باید بهت چی بگم...

پاسخ :

خب همین مهم فقط میخواستم مطمئن شم رسیده یا نه :)
محبوبه شب
۱۳ خرداد ۹۶ , ۰۵:۴۹
هوم رسیده ولی خواهشا بیشتر حواست به خودت باشه.. فکر نکن اینجه کسی نمی فهمه 😠
#با_لبخند_خوانده_شود
😊😊😊😊

پاسخ :

چشم :))
امـ اچـ
۱۳ خرداد ۹۶ , ۰۵:۵۰
ای جـــان چه حس و حال خوبی:))
بابا ها دوست میدارن میگن ته تغاری نه؟!
به منم میگن*_* :))

پاسخ :

جانت سلامت :)
نمیدونم والا احتمالا :دی
خیلی خوش میگذره نه ؟ :))
امـ اچـ
۱۳ خرداد ۹۶ , ۰۶:۱۷
آره بسییی خوب است:))

پاسخ :

بسی :))
یک دختر شیعه
۱۳ خرداد ۹۶ , ۱۲:۵۸
کاش بابای منم بلد بودت
:D

پاسخ :

بابای من گمونم برای بافتن ریشه تسبیحاشون یاد گرفتن :))
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۱۳ خرداد ۹۶ , ۱۶:۰۰
دخترای بابایی:))

پاسخ :

یاد یه بخش از یه نوشته ی قدمیم افتادم میگفت:
دختر ها خیلی بابایی اند میدانی که بابا ؟

:)
خانومِ حدیث :)
۱۳ خرداد ۹۶ , ۲۱:۳۷
چقدر حس خوبی داشت این نوشته......
اگ با چیزای کوچیک خوشحال نشیم هیچوقت نمیتونیم خوشبخت شیم  :)

پاسخ :

خداروشکر :)
واقعا همینطور...
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan