دختری زیرِ درختِ انار...

"آخر میشوم آن انارِ لایقِ دستچینِ [تو] شدن "

∞ و فراتر از آن

رو به رویم نشسته. بعد کمی فکر انگار آن چیزی که دنبالش بوده را یافته باشد به حالت پیروزمندانه ای می‌پرسد:«نظرتون درباره ی حق طلاق چیه؟» نفس عمیقی می‌کشم و می‌گویم:«نظرم اینه که برای مرد باشه» مثل سربازی که آخرین تیرش هم به خطا رفته باشد ناکام می‌گوید:«اصولا خانما خیلی رو داشتن این حق پا فشاری میکنن و شما به همین راحتی به طرف مقابل می‌بخشیدش؟» برای اولین بار سرم را بلند می‌کنم. نگاهی گذرا به صورتش می‌اندازم و درحالی که سعی می‌کنم تأسف جاری در احوالم روی لحن صحبتم تاثیری نگذارد می‌گویم:«من مستثنی هستم از اون کل. حتی اگر همسرم این حقو نخواد هم باز من میدمش به اون.» متحیرانه نگاهم می‌کند. ادامه می‌دهم:«تا هر موقع حس کرد کس دیگه ای بهتر و شایسته تر از من پیدا کرده از این حق استفاده کنه. و درمقابل تا وقتی کنار منه از گوشه ذهنش هم کس دیگه ای عبور نکنه.» سرگردانی و گنگی از سر تا پایش می‌ریزد. تیر خلاص را سمتش روانه می‌کنم:«ترجیح میدم یکی باشم برای یک نفر از اول تا آخر.  یه مهره حذف شده بیرون زمین تا یه مهره ی مادام العمر بی مصرفِ حاضر گوشه‌ء صفحه ی زندگی یه آدم» نمی‌داند دیگر باید به کدام سمت و سو چنگ بزند. بدجور اشتباه مشخص کرده هدف و آدمش را...

جیمیِ معدنچی
۰۵ مهر ۹۶ , ۰۲:۴۱
همه ش بخاطر یه سوال بود؟! حالا از کجا معلوم هدف و قصد و نیتش بد بوده؟ بد بینانه نبود برداشت؟!

پاسخ :

با دقت اگر بخونید نوشتم آخرین تیر
یعنی قبلش هم کلی حرف ها و اتفاقات دیگه
که سر جمعش میشه این
پس دید بد بدبینانه نیست
که اگر بود به این حرف ها کشیده نمی شد اصلا
احسان ..
۰۵ مهر ۹۶ , ۰۸:۰۳
آفرین
چخ جواب های قاطع و متینی

پاسخ :

ممنون لطف دارید
منتظر اتفاقات خوب (حورا)
۰۵ مهر ۹۶ , ۱۳:۴۱
نتیجه ای که گرفتم این بود که در رو از هر طرف رو بنده خدا بستی!

پاسخ :

دنیاهای ما در مشترکی نداشت که من بخوام ببندم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ الْمَکَارِهِ ...
.
انارِ کالِ باغِ همسایه ام
که هیچکس
هوسِ چیدنش را نمیکند...
..
|وَ اجْعَلْ قَلْبِي بِحُبِّكَ مُتَيَّماً |
|و دل مرا سرگشته و دیوانه ی عشق و محبت خود قرار ده|
...
دهخدا را که قدم بزنی خواهی دید:
متیم .[ م ُ ت َی ْ ی َ ] (ع ص )
رام و منقاد، مشتاق و دردمند، مقلوب از عشق.
من خلاصه در اینم...
....
سرگشته ی محضیم و در این وادی حیرت
عاقل تر از آنیم که دیوانه نباشیم ...
......
جوری زندگی کنیم که بزرگترین لطفمان در حقِ مردم، [مرگمان] نباشد (نهج البلاغه)
.......
یک عمر هر دردی به من دادی حس میکنم عین نیازم بود ...
.......
ایدئولوژی من [محبته] وقتی پیامبر دینم پیغام آور مهربونیه :)
هذیون نوشته ها
Designed By Erfan Powered by Bayan